عشق مامان تانیاعشق مامان تانیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
عشق مامان تیناعشق مامان تینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تانیا و تینا عمادین

اولین مسافرت نفسمون

دختر من جیگر من ،اولین مسافرتی که مامانو بابا بردنت مشهد بود درست یک ماه بیست وپنج روزت بود که بابایی دختر گلش رو برد پا بوس امام رضا تا دختر نازمون رو به امام رضا نشون بدیم بگیم چقدر خدا دوستمو داشته ،بابایی از کارات تو مسافرت یک عالمه عکس گرفته.                                                                   &nb...
15 بهمن 1390

تانیا یعنی ملکه مهربان

دختر گل مامان می دونی اسم قشنگت رو کی انتخاب کرده، بابایی یک روز آمد خونه به مامانی گفت تانیا اسم قشنگیه مامانی که دید خیلی قشنگه نتونست هیچ حرفی بزنه با هم آمدیم از طریق اینترنت معنی اسم قشنگ دختر گلمون رو پیدا کردیم.ملکه مهربون مامانو بابا اسم قشنگت مبارک. ...
15 بهمن 1390

دختر کوچولوی ما دیگه راه میره

عسلکم اول آبان دیگه شروع کردی راه رفتن، 8 تا هم دندون داری دیگه چیزی از دستت تو خونه سالم نیست از در ماشین لباس شویی بگیرتا وسایل داخل کابینت همه رو روزی صد بار چک می کنی اونقدر تو خونه شیطونی می کنی که بیهوش میشی از خواب اون موقع هست تازه مامان میتونه به کاراش برسه . تازه مامانی شبا که بابا از سر کار می یاد خونه جرات نداره از دستت چیزی بخوره حتی یک چایی همه رو می خوای به زور از دستش بگیری خودت بخوری. ...
15 بهمن 1390

تانیا در نمایشگاه بین المللی

تو اولین نمایشگاه آسانسور که امسال برگزار شد و بابایی در ان شرکت کرده بود دختر مامان برای بابایش یه دسته گل گرفت، تو اولین روز نمایشگاه به دیدن بابایش رفت . دختر گلی اون قدر اون جا شیتونی کردی به همه چیز هم دست زدی اون قدر خوشحال بودی که به تمام غورفه ها سر زدی بابایی هم خیلی از آمدن دخترش خوشحال بود. ...
15 بهمن 1390

اولین تولد تانیا

تانیا جونی بازم مامان میگه تولدت مبارک .عروسکم دیشب جشن تولدت رو برگزار کردیم همه آمده بودند خیلی خوش گذشت یک عالمه هم کادو گرفتی مامانی فکر نمی کردم اولین تولدت تو یک باغ قشنگ زیر بارش آرام برف توی یک آلاچیق چوبی برگزار بشه . مامانی خیلی رویایی بود . بابایی یک کیک خیلی خوشگل برات سفارش داده بود و تو هم بعد از خاموش کردن شمعت ، شمع رو از روی کیک برداشتی شروع کردی کیک های روی شمع رو خوردن . مامانی دست پسر عمو میلاد درد نکنه .                                   ...
12 بهمن 1390

تو اولین برف زمستونی جیگر کمون چقدر بازی کرد

جیگر مامانی سیمین دشت بودیم وقتی از خواب بیدار شدیم دیدیم یک عالمه برف آمده بابایی زود لباس تنت کرد بردت بیرون تا ازت عکس بگیره شما هم متعجب این ور اون ورو نگاه می کردی ولی اولین برف رو هفته قبلش تهران دیدی دخترم تونست اولین برف زندگیش رو لمس بکنه، بازی بکنه .دخترکم برف یکی از هدیه های خداست که فقط در فصل زمستون می باره .                                  تانیا سیمین دشت                  &...
8 بهمن 1390

اولین کوهنوردی تانیا با ماشین در ارتفاعات البرز

دختر گل مامان می دونی اولین کوهنوردیت کی بود درست دو ماهت بود که داشتیم می آمدیم خونمون که بین راه به یک فرعی برخورد کردیم بابایی گفت بریم ببینیم تا کجا این فرعی ادامه داره اون قدر دور یک کوه بالا رفتیم که به نوک کوه رسیدیم وقتی پیاده شدیم دیدیم خیلی جای قشنگی هستش بعد بابایی یک عالمه از دختر نازش عکس گرفتش. دختر گلی ، چهار ماه بیشتر نداشتی که بابایی مارو برد رشت خیلی مسافرت خوبی بود به دختر نازمون هم خیلی خوش گذشت برای اولین بار با دختر نازنازیمون شب رو تو بندر انزلی تو چادر خوابیدیم شب قشنگی بود .تازه بابایی دخترش رو لب دریا هم برد رد پای کوچولوی تانیا روی شنها خیلی قشنگ بود . اینم بابایی و تانیا لب دریای رامسر ...
8 بهمن 1390

با تمام وجود دوست دارم

دختر گلی اولین حرفی که شروع کردی زدن به هر چی می رسی می گی این شیه ما مجبوریم برات توضیح بدیم چه چیزی هستش . دختر شکموی مامان و بابا عسلکم هر موقع چیزی میخوری به همه تعارف می کنی تا بخورن ولی وای به حال روزی که همش رو از دستت بگیرن بخورن کاری می کنی که دو بربرش رو بیارن بهت بدن تا بخوری .                                                         &nbs...
8 بهمن 1390

روز به روز شیطون تر

دختر ناز مامان میدونی اولین کار خطر ناکی که یاد گرفتی بالا رفتن از مبل و تخت بود اونقدر زور میزدی تا بالا می رفتی و بعدش فکر می کردی چه جوری پایین بیایی خودت پایین می آمدی آخه جیگر مامان تو هنوز نمی تونستی راه بری این کارو می کردی . جیگر مامان روز به روز شیطونی یاش بیشتر میشه . جیگرکم 6 ماهگی شروع کرد چهار دسته پا راه رفتن دیگه به همه چیز کار داری تمام وسایل خونه رو از جلوی دست پات جمع کردیم هر روز هم یک جایی از سرت کبود میشه . ...
8 بهمن 1390